رفته از یادم

هوای باغ پاییزم شکفتن رفته از یادم

 چنان بیگانه با خویشم که حتی

سایه ام نمی اید به دنبالم

 aa

ای ستاره ها. . .

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من

دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد

 ای ستاره ها چه شد که بر لبان او

 

 آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد

 

 سر نهاده ام به روی نامه های او

 

 و جستجو کنم نشانی از وفای او

 

 رفته است و مهرش از دلم نمی رود

 

 ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست

 

پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟

حالا من مانده ام و . . .

دیشب که مثل هر شب

به آسمان خود نگاه می کردم

در آسمان چیزی نیافتم

صدایی شنیدم که می گفت

تنها رفیق تو منم

صدای لبخندی شنیدم و رفت  

حالا من مانده ام و دلتنگی

من مانده ام و دنیایی حرف نگفته

من مانده ام و

طعنه های سایه های سکوت دیشب

حالا من هستم و خستگی

ازرکود لحظه های کبود خاطره

حالا من هستم و ستاره ی بی نوری که

برای من هیچ است

انگار گم شده ام در هجوم سکوتی تلخ

انگار از ذهن زمان و آسمان

 پاک شده ام

و در سیاهی سمج روزهای بی پایان گم

کاش می توانستم

از دیار غریبانه دلتنگی هجرت کنم

کاش توان این را داشتم

تا مرز رویای سفید ستاره ها پرواز کنم

و در آغوش مهربانی ها جانی تازه بیابم

اما زندگی عوض نمی شود

شبای بی تو بودن

شبای بی تو بودن

شبای بی ستاره ست

ببین که خاطراتم

بی تو چه پاره پاره ست

بازی شروع شد

بازی شروع شد...

دویدم....

دست و پا زدم....

غرق شدم....

دل شکستم...

عاشق شدم...

بیرحم شدم...

مهربان شدم...

بچه بودم...

بزرگ شدم...

پیر شدم...

بازی تمام شد....

زندگی را باختم...
aad

به یاد آن، روزها

و به یاد روزهایی که تو از کنارم

 

می گذشتی

 

و من به امید نگاه تو ...

 

ای ماه شبهای تاریکم

 

گم کرده ام تو را...

 

سپیده گفت با طلوع افتاب نگاهت

 

را در انتظار باشم

 

اما افسوس که در واژنامه زندگییم

 

طلوع غریبی می کند

از اون بالا بالاها. . .

از اون بالا بالاها با کمک ابرا

 

اشکامو نثارت می کنم

 

تا بذر محبتت جوونه بزنه

 

تا از زیر چتر سیاه غفلتت بیرون بیای

 

و گلبرگای عشقت رو نصیبم کنی

aa