دیشب که مثل هر شب
به آسمان خود نگاه می کردم
در آسمان چیزی نیافتم
صدایی شنیدم که می گفت
تنها رفیق تو منم
صدای لبخندی شنیدم و رفت
حالا من مانده ام و دلتنگی
من مانده ام و دنیایی حرف نگفته
من مانده ام و
طعنه های سایه های سکوت دیشب
حالا من هستم و خستگی
ازرکود لحظه های کبود خاطره
حالا من هستم و ستاره ی بی نوری که
برای من هیچ است
انگار گم شده ام در هجوم سکوتی تلخ
انگار از ذهن زمان و آسمان
پاک شده ام
و در سیاهی سمج روزهای بی پایان گم
کاش می توانستم
از دیار غریبانه دلتنگی هجرت کنم
کاش توان این را داشتم
تا مرز رویای سفید ستاره ها پرواز کنم
و در آغوش مهربانی ها جانی تازه بیابم
اما زندگی عوض نمی شود
¤:¤
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 ساعت 01:54 ب.ظ
زندگی عوض نمی شود.. همان ۵ حرف کهنه همیشگی.. اما می شود با مداد دیگری خوش خط تر بر روزگار نقش بندی اش کرد...
خیلی قشنگه