حالا من مانده ام و . . .

دیشب که مثل هر شب

به آسمان خود نگاه می کردم

در آسمان چیزی نیافتم

صدایی شنیدم که می گفت

تنها رفیق تو منم

صدای لبخندی شنیدم و رفت  

حالا من مانده ام و دلتنگی

من مانده ام و دنیایی حرف نگفته

من مانده ام و

طعنه های سایه های سکوت دیشب

حالا من هستم و خستگی

ازرکود لحظه های کبود خاطره

حالا من هستم و ستاره ی بی نوری که

برای من هیچ است

انگار گم شده ام در هجوم سکوتی تلخ

انگار از ذهن زمان و آسمان

 پاک شده ام

و در سیاهی سمج روزهای بی پایان گم

کاش می توانستم

از دیار غریبانه دلتنگی هجرت کنم

کاش توان این را داشتم

تا مرز رویای سفید ستاره ها پرواز کنم

و در آغوش مهربانی ها جانی تازه بیابم

اما زندگی عوض نمی شود

نظرات 2 + ارسال نظر
عادله پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:57 ب.ظ http://ruzmaregi.blogsky.com

زندگی عوض نمی شود.. همان ۵ حرف کهنه همیشگی.. اما می شود با مداد دیگری خوش خط تر بر روزگار نقش بندی اش کرد...

عسل ( دختر شاه پریون ) جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ http://www.manhastambato.blogfa.com

خیلی قشنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد